ــ درسته، اینجا هیچ قانونی در مورد من صدق نمیکنه چون رئیسم، کاملا متوجه شدی؟بعد هم با همان لبخند مسخرهاش رفت و سر میزی که چند مرد بودند کنار محرابی نشست. نگاهی دلخور به مسئول غذا که بیتوجه به قار و قور شکم من با دستمالی میزش را مرتب و نظافت میکرد انداختم. انگار فقط منتظر تحویل غذای رئیسش بود که کارش را تمام کند. دستم را روی شکمم گذاشتم تا صدایش را ساکت کنم و به سمت بهادری نگاهی انداختم، حتی از این فاصله هم میتوانستم لبخند مسخرهی روی لبش را حین غذا خوردن ببینم و تشخیص بدهم. مردک انگار با من پدرکشتگی داشت. شاید چهرهام شبیه آدمی بود که دلخوشی از او نداشت. شاید هم میخواست گربه را دم حجله بکشد و ثابت کند رئیس سختگیریست تا کارمند گوش به فرمانش باشم. هرچند که خودش خواسته بود من برای کار به کارخانهاش بیایم و دلیلی برای این کارها نمیدیدم.
محصولات مرتبط
لحظه های بارانی
510,000 تومان
سکوت سرد
620,000 تومان
رویای با تو بودن
400,000 تومان
رسم عاشقی
600,000 تومان
سایه سپید
400,000 تومان
عبور از پاییز
500,000 تومان
چند سطر زندگی...
500,000 تومان
دلدادگان
650,000 تومان
رخساره
400,000 تومان
راس دنیا
300,000 تومانبرای مطالعه بخشی از کتاب فایل بالا را دانلود کنید
دیدگاه خود را بنویسید