دلدادگان

مانلی بعد از ربع ساعتی به‌خیابان موردنظر رسید و به‌همراه آقاصفر که آهسته  می‌راند پلاکها را از نظر گذراند و سپس مقابل ساختمانی یک طبقه که دارای  دیوارهای سفید بلند بود ایستادند و مانلی در حالی که از آقاصفر تشکّر و  خداحافظی می‌کرد؛ زنگ خانه‌ی آقای پارسامنش را فشرد. مردی تقریبآ چهل ساله  که قدی کوتاه و هیکلی فربه داشت با کلاهی ماهیگیری برسر در را گشود و در  حالی که لبخندی می‌زد گفت :ــ به‌به سلام به‌دختر به‌این خوبی بالاخره تشریف آوردید، خانم کوچیک.