چانهام را با دستش گرفت و سرم را بلند کرد.– حواست هست چند وقته تو چشمام نگاه نکردی؟سرم را عقب کشیدم و برای فرار از سوالش گفتم: – نگران هاله نباش من مطمئنم اون خیلی خوشبخت میشهآهی کشید و سرش را پایین انداخت.– هاله! ... تو همیشه خوب بلدی بحث عوض کنیسکوت کردم. همانطور که تکیه اش را به مبل داده بود بدون اینکه نگاهم کند گفت: – پریچهر من خسته شدمبا نگرانی و لکنت پرسیدم: – از ... من؟حسام با تاسف سرش را تکان داد که دلیلش را نفهمیدم. – گاهی وقت ها فکر میکنم تو من رو اصلا نشناختی! ... از تو نه. از دروغ گفتن خسته شدم... از دروغ گفتن به تو... به خودمباز هم سکوت کردم. نه اینکه حرفی نداشته باشم جرئت باز کردن دهانم را نداشتم. از عاقبت این بحث که نمیدانستم به کجا ختم خواهد شد وحشت داشتم. میترسیدم چیزی بگویم و کار را بدتر خراب کنم. حسام پرسید: – نمی خوای چیزی بگی؟- چی بگم؟به سمتم برگشت. – تو فکر میکنی ما اشتباه کردیم؟با ترس گفتم: – پشیمونی؟پشیمان بود!
محصولات مرتبط
قمصور
1,500,000 تومان
حوالی هیچستان
546,000 تومان
هم نفس
500,000 تومان
مستانه
500,000 تومان
نیمکت شب
500,000 تومان
قلبم برای تو
500,000 تومان
رویای با تو بودن
400,000 تومان
چند سطر زندگی...
500,000 تومان
بهار در حسرت
800,000 تومان
رخساره
400,000 تومانobor.PDF
برای مطالعه بخشی از کتاب فایل بالا را دانلود کنید
دیدگاه خود را بنویسید