رخساره

از {{model.count}}
400,000 تومان
محصول مورد نظر موجود نمی‌باشد.
تعداد
نوع
  • {{value}}
کمی صبر کنید...

بهادرخان از اسب پیاده شد و دهنه‌ی اسب را به دست آقا حبیب داد. حسام هم  دهنه‌ی اسبی را که سوار آن بود به‌دست آقا حبیب داد و با پدرش به‌سمت  ساختمان آمد. ظهر تابستان بود و آفتاب داغ. عرق از سر و رویش می‌چکید.  موهای مشکی و خوش‌حالت حسام خیس شده و به پیشانی‌اش چسبیده بود. با دیدن من  و ثریا که لب حوضچه‌ی آب نشسته بودیم و ساق پاهایمان را تا زانو توی آب  فرو برده بودیم لبش به خنده باز شد و برایمان دست تکان داد. بهادرخان از  راه باریکه‌ی وسط درخت‌ها میان‌بُر زد و به سراغ پدرم که داشت جوجه‌ها را  روی آتش می‌گرداند رفت. ثریا همان‌طور نشسته بود و پاهایش را به نرمی در آب  تکان می‌داد. با دیدن حسام که به‌طرف‌مان می‌آمد پاهایم را از آب بیرون  کشیدم و دامن سبزرنگم را روی پاهای خیسم رها کردم. ثریا به‌محض این‌که حسام  نزدیک شد شروع به آب پاشیدن به او کرد و با شیطنت داد زد :ـ مگه بهت نگفتم منم ببر اسب‌سواری، چرا منو نبردی بدجنس؟ حالا خیست می‌کنم تا ادب بشی!


محصولات مرتبط

rokhsare.PDF
برای مطالعه بخشی از کتاب فایل بالا را دانلود کنید

نویسنده
شهرزاد فخر
شابک
9786006893129
قطع
رقعی
نوع جلد
نرم
تعداد صفحات
432
وزن تقریبی
450
نوبت چاپ
دوم
سال انتشار
1395
تیراژ
250

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...