روی شیشه ی تابلویی دست کشید و زمزمه کرد : نشود فاش کسی آنچه میان من و توست ! الشارات نظر داشتند با هم . او که نگاهش می کرد . دخترک چای می ریخت توی فنجانهای شیشه ای و دسته داری که یک وقتی از بازار گنجعلی خان خریده و که نگاه می کرد دختری قورمه سبزی را می کشید توی کاسه های ملامین و با دوغ دست ساز می چید وسط سفره . او که نگاهش می کرد دخترک هندوانه را از وسط حوض سیمانی حیاط برمی داشت و لب باغچه قاچ می کرد توی دیس ملامینی که نقش لیلی و مجنونش عجیب به آن دو می آمد . او که نگاهش می کرد ... آه کشید و با تابلویی که حاصل خطاطی ناشیانهی دخترک بود دوباره لب تخت نشست . زیاد نگاهش می کرد . آنقدری که از زیر و رو کردن انگشتانش لای موها بافتن را یاد گرفت
محصولات مرتبط
قمصور
1,500,000 تومان
حوالی هیچستان
546,000 تومان
هم نفس
500,000 تومان
مستانه
500,000 تومان
نیمکت شب
500,000 تومان
قلبم برای تو
500,000 تومان
رویای با تو بودن
400,000 تومان
عبور از پاییز
500,000 تومان
چند سطر زندگی...
500,000 تومان
دیدگاه خود را بنویسید