نگاه میشیرنگ چشمانی که کمی پختهتر و کشیدهتر از همیشه در صورتش غوغا میکرد مثل زنجیر به دست و پای ارسلان قفل میزد و رفتن و کندن را برایش سخت میکرد. از روی تخت بلند شد و مقابلش ایستاد. به چشمان حیران و نگاه هراسانش خیره شد و گفت:_تکلیف تو روشنه عزیزم. همینجا میمونی و دخترمون رو بزرگ میکنی. اگه به پول نیاز داشتی فقط کافیه بهم بگی. درضمن هر وقت هم دلم بخواد برای دیدن دخترم برمیگردم.دستانش را دور کمر او حلقه کرد. او را جلو کشید و ادامه داد: اما فکر اینکه طلاقت بدم رو برای همیشه از اون کله کوچیکت بیرون کن. چون تا روزی که زندهم این کارو نمیکنم. نفسش عصبی و کلافه از لای دندانهایش بیرون پرید: تو حق نداری این کارو بکنی. من بهت اجازه نمیدم. لرزشی که در دستانش بود حالا به پاهایش هم سرایت کرده بود. عرق سرد به تنش نشسته بود و همه رویاهای عاشقانهاش را به دست باد میدید. دستان قفل شده ارسلان را به تندی از کمرش باز کرد و او را کنار زد. بغض بدپیلهای که گلویش را میآزرد عاقبت آب شد و گونههایش را نمناک کرد.
محصولات مرتبط
قمصور
1,500,000 تومان
حوالی هیچستان
546,000 تومان
هم نفس
500,000 تومان
مستانه
500,000 تومان
نیمکت شب
500,000 تومان
قلبم برای تو
500,000 تومان
رویای با تو بودن
400,000 تومان
عبور از پاییز
500,000 تومان
چند سطر زندگی...
500,000 تومان
بهار در حسرت
800,000 تومانبرای مطالعه بخشی از کتاب فایل بالا را دانلود کنید
دیدگاه خود را بنویسید