عشق مثل سرطان عمل میکرد. مثل سلول های سرطانی تکثیر میشد. بیشتر و بیشتر...وقتی به خودت میآمدی که تک تک سلول هایت به آن آلوده شده بودند. عشق معیار نداشت. اندازه نداشت. در زمان و مکان تعریف نمیشد. نه میشد آن را نشأت گرفته از قلب دانست، نه مغز.حساب و کتاب نداشت.یک جور عجیبی بود. سرتاسر درد بود و با این حال آدم مثل نوش دارو آن را سر میکشید. ذره به ذره، قطره به قطره... حس من به آراز دوست داشتن نبود؛عشق بود. عشق بود، چون من معیاری برایش نداشتم. چون حد و مرزی برایش قائل نبودم.ذره ذره سراغم نیامده بود. به یک باره کل وجودم را به آتش کشیده بود. آراز هیچ شباهتی به مرد رویاهایم نداشت.مرد سوار بر اسب سفید رویاهای من آرام بود، سر به زیر بود و قانع؛ درست نقطهی مقابل او.حالا میفهمیدم چرا عشق عجیب است.آراز یک مورد هم از ویژگی هایی که در عالم رویاهای دخترانهام در سر میپروراندم، نداشت.درست نقطهی مقابل همهی آن ها بود و با این حال من میتوانستم با خیره شدن در چشمان او غرق شوم، بسوزم و خاکستر شوم.عشق معیارهایت را هم عوض میکرد.حالا دیگر مرد سر به زیر و قانع برایم دوست داشتنی بنظر نمیآمد.
محصولات مرتبط
قمصور
1,500,000 تومان
حوالی هیچستان
546,000 تومان
هم نفس
500,000 تومان
مستانه
500,000 تومان
نیمکت شب
500,000 تومان
قلبم برای تو
500,000 تومان
رویای با تو بودن
400,000 تومان
عبور از پاییز
500,000 تومان
چند سطر زندگی...
500,000 تومان
بهار در حسرت
800,000 تومانبرای مطالعه بخشی از کتاب فایل بالا را دانلود کنید
دیدگاه خود را بنویسید