کمیل بلد بود ارزوهای مرا رنگ بزند. او که با یک بار دیدنِ نقاشی بیرنگم راه رنگ کردنش را پیدا کرده بود؛ ولی بابا اردشیر بعد از نوزده سال بلد نبود، ارزوهای دخترش را رنگ کند. نمیتوانستم به بابایم سخت بگیرم. گناه داشت. زیر زبانیهایش داشت تمام میشد. پدرم بعد از نوزده سال بلد نبود هیچ کاری کند. ولی از روزی که کمیل را دیدم دستش بالا بود و داوطلب برای انجام هر کاری. از همان روزی که دیدمش و جای پدرم قبول زحمت کرد.فقط کمیل بود که میتوانست با محبت، بیریا و عشق پاکش پاییزهای مرا رنگ بزند. پاییز زندگیام فقط کنار کمیل بهار میشد...
محصولات مرتبط
قمصور
1,500,000 تومان
حوالی هیچستان
546,000 تومان
هم نفس
500,000 تومان
مستانه
500,000 تومان
نیمکت شب
500,000 تومان
قلبم برای تو
500,000 تومان
رویای با تو بودن
400,000 تومان
عبور از پاییز
500,000 تومان
چند سطر زندگی...
500,000 تومان
بهار در حسرت
800,000 تومانبرای مطالعه بخشی از کتاب فایل بالا را دانلود کنید
دیدگاه خود را بنویسید